اشاره: قبلاً در همین وبلاگ یادداشت دیگری درباره شهریار (اینجا) منتشر شده بود. آن یادداشت به موضوع شهریار و ارتباط زبان ترکی با اشعار شهریار اشاراتی داشت. این یادداشت تقریباً همان روح را دارد ولی شکل دیگری و بیان دیگری را در دستور کار قرار داده است. یادداشت جدید، دقیق تر است و در شماره 1515 نشریه گلشن مهر، ویژه نامه ادبیات منتشر شده است. شما را به خواندن آن دعوت می کنم.
- حیدربابا و معجزه بیانی شهریار
شاید همه ما بارها و بارها از روستاها و اراضی طبیعی دیدن کرده باشیم. شاید برخی از ما اصلاً روستازاده باشیم و در روستا بزرگ شده باشیم و روستا را به خوبی «بشناسیم». اما چهبسا اگر از اغلب ما بپرسند روستایی که دیدی یا در آن زندگی کردی، چه نوع جایی بود -اگر در معرض رودربایستی یا تعارفات روشنفکرانه قرار نگیریم- جز مشقتها و مصائب یک زندگی روستایی چیز بیشتری به یاد نیاوریم. روستایی که شهریار در منظومه «حیدربابا» توصیف میکند، نباید از نظر مناسبات و مردمان و ماجراهایش، تفاوت جوهری با سایر روستاها داشته باشد؛ اما پس چه میشود که در توصیف او، گویی ما و شهریار، مقیم رؤیایی میشویم که پیش از این ندیدهایم؟ رؤیایی که هرچند ردپایی هم از واقعیت دارد، اما تمام زیبایی خود را به این فراتر رفتن از واقعیتِ عرفی، وامدار است.
به این ابیات دقت کنید:
«حيدربابا ، ايلديريملار شاخاندا
سئللر ، سولار ، شاققيلدييوب آخاندا
قيزلار اوْنا صف باغلييوب باخاندا…»
به بازی شهریار با حروف دقت کنید که چطور میتواند بدون کلمات اضافی، ماجرای یک باران سنگین و پر سروصدا را برای ما روایت کند و از صف بستن دخترکان برای مشاهده آن باران، به عنوان گواه استفاده کند.
***
«…نیسگیللی سوز اورک لره ده یردی
آغاج لار دا آللاها باش ایردی»
کلمه ترجمه ناپذیرِ «نیسگیللی» را نگاه کنید که چگونه صداقت و صمیمیت واعظ روستایی را بیان میکند و شهریار آن را سخنی سحرآمیز نشان میدهد.
***
« حيدربابا ، کندين گوْنى باتاندا
اوشاقلارون شامين یئییب ، ياتاندا
آى بولوتدان چيخیب ، قاش-گؤز آتاندا
بيزدن ده بير سن اوْنلارا قصّه ده
قصّه ميزده چوخلى غم و غصّه ده»
دقت شود که چگونه قافیهها همچنان که از نظر لفظی، از نظر معنایی هم به یکدیگر نزدیک هستند و ترکیب کنایی و زیبای «قاش-گوز آتاندا»، چطور خلق میشود و در نهایت در این مخمس بین غروب و پایان و قصه و غصه، ارتباط ترسیم میشود.
***
چه کسی میتوانست حضور در روستا و مناسبات عادی زندگی روستایی را اینچنین زیبا، ستودنی، صمیمی، انضمامی و زنده توصیف کند؟ چه ویژگی در کلام شهریار هست که حالا حتی اگر کسی ترکی دست و پا شکستهای هم بلد باشد و حتی اگر تا کنون به هیچ روستایی سفر نکرده باشد و خلاصه در تجربه واقعی و عرفی شهریار چندان حضوری نداشته باشد، اما باز هم احساس میکند که در حال مشارکت در رؤیای شهریار، یعنی حیدرباباست؟ شهریار خود اذعان دارد و اگر هم نداشت حس عمومی اغلب ترکزبانانی که «حیدربابا» را خواندهاند به آن گواهی میداد که حیدربابا، همه را اعم از زن و مرد و پیر و جوان و عامی و دانشمند و حتی خود شاعر را -که اعتراف به تکرارناشدنی بودن شعر دارد- سخت متأثر میسازد. حیدربابا، صرفنظر از توصیفی رؤیایی و گرم از زندگی روستایی، از نوعی حزن همراه با دریغ بر گذشته نیز بهرهمند است ولی حزنی که ما را افسرده نمیکند، بلکه متذکر میسازد.
چنین قدرت توصیفی را شهریار از کجا به دست آورده است؟ آیا این از نبوغ شاعر است؟ یا صرف تصادف است؟
- شهریار و بهره بردن از امکانات زبان ترکی
اگر نبوغ هنرمند به تنهایی برای خلق آثار بزرگ هنری کافی بود، باید بجای یک حیدربابا، دهها حیدربابا میداشتیم و اگر این خلقها صرف تصادف بود، که میشد انتظار داشت این تصادف به اشکال مختلف و در زبانهای مختلف رخ دهد. ما وقتی ترجمههای منظوم حیدربابا را به فارسی میبینیم به خوبی آموزه ترجمه ناپذیری شعر را مشاهده میکنیم. مشاهده میکنیم که حیدربابا فقط ترکی است و فقط ترکی میتوان آن را فهمید، چنان که شعر شاعران بزرگ پارسی گوی را نیز فقط به فارسی میتوان فهمید.
زبانهای شرق دور شهرت به این دارند که زبانهایی هستند اهل طبیعت و زندگی. کلمات و حروف زیادی دارند و برای وصف طبیعت کارآمدند همچنان که در بحثهای انتزاعی ضعیفاند. زبان ترکی بر خلاف زبان فارسی که زبان فاخری است برآمده از سنت درباریان و غنا یافته با زبان عربی و بنابراین به پشتوانه شاهکارهای ادبی خود، مستعد انواع و انحای استعاره و مجاز و کنایه و ایهام، زبانی انضمامیتر است برای توصیف حیات و این شاید خصلتی باشد باقی مانده از تبار شرقی آن. البته شهریار هم شاعری است در اصل متعلق به سنت شعر فارسی. نه به این خاطر که شعر را با زبان فارسی آغاز کرد و نه بخاطر این که اشعار فارسی زیبایی هم سروده است -که همانها هم به تنهایی برای فهم تسلط او بر زبان کافیست- بلکه به این دلیل که او شعر ترکی را با گره زدن آن به سنت شعر فارسی، خلق کرد.
به هر حال، آنچه مشخص است این است که حیدربابا و تا حدی سایر اشعار ترکی شهریار، هیچگاه فارسی نشد و این در حالی است که غنای شعر فارسی آنچنان خیرهکننده است که به نظر میرسد نباید در این باره با مانعی مواجه باشد. حتی شاید بتوان برگردانهای حیدربابا به فارسی را نیز زیبا دانست و خواند ولی هیچگاه گرمای صمیمی و حزن حیدربابا را که از دل توصیفات طبیعی شاعر بیرون میآید، نمیتوان به زبان دیگری ترجمه کرد. حیدربابا، نوایی است کوک شده با حالِ زبان ترکی. هیچ داستان خاصی در حیدربابا روایت نمیشود، مدح و ثنای کسی یا کسانی هم نیست. منظومه تعلیمی هم نیست. حیدربابا موسیقی زبان ترکی است، زبانی که با دشت و کوه و آب و چهارپایان و گیاهان درآمیخته است، زبانی که رنج، بخش جداییناپذیر آن است، زبانی که روایتی طولانی از میانه قرنهای گذشته و سرزمینهایی دوردست بیان میکند، گویی حکایتگر مردمانی است که نسل در نسل، همواره در حال کوچ بودهاند و حرکت، و همواره در ترسِ از دست دادن زندگی و درست به همین خاطر، قدردان زندگی. مردمانی که هر لحظه را و هر جایی را باید جدی بگیرند چرا که از فردای خود آگاه نیستند. شاید دوباره باید کوچ کنند و دوباره باید غریب باشند.
شهریار، شهریار است چون زبان ترکی به او امکان سرودن را نشان داد. او انس گرفتن با زبان ترکی را با حالِ زبان ترکی آموخت و از رهاورد آنچه آموخت توفیق آن را به دست آورد که امکانات زبان ترکی را منکشف سازد.
- شهریار و باروری زبان ترکی
زبان ترکی آذربایجانی را باید به قبل و بعد از شهریار تقسیم کرد. امروزه هر فرد آذربایجانی با هر گرایش سیاسی و اجتماعی که داشته باشد، تلاش دارد خود را همراه با شهریار نشان دهد. این فقط از سر محبوبیت شهریار نیست، بلکه از اینجاست که شهریار، با شعر خود، راه جدیدی در ترکی آذربایجانی ایجاد کرده است. راهی که در آن زبان ترکی از شکل یک لهجه فولکلور در ذیل زبان فارسی و با خصوصیات عامیانه، تبدیل شود به یک زبان دارای سنت ادبی، ولو سنتی نوپا و نحیف.
شهریار، بزرگ شده سنت شعر فارسی است و بر خلاف بسیاری، از جمله دوست نزدیکش، نیما یوشیج، به فرمی فراتر از فرم سنتی شعر فارسی نرسید. زمان شهریار جوان، زمانی است که شعر فارسی در بحران است، چنانکه فرهنگ ایران در بحران است. شعر فارسی نه در فرم و نه در محتوا، دیگر یک شعر بزرگ تاریخساز نیست و بلکه با این راهگمکردگی، در حال فروافتادن به ابتذال و سیاست زدگی هم هست. شهریار با این همه در همان فرم سنتی هم قوی بود و سرآمد، «علی ای همای رحمت او» را مردم کوچه و بازار از بر هستند. اما چیزی که شهریار را امروز برای ما برجسته کرده است، اتفاقی است که برای او در زبان ترکی رخ داد. زبان ترکی بطور سنتی نه زبان علم بود، نه زبان دربار و نه زبان ادبیات. این به معنای انکار تاریخ فولکلوریک آن نیست، اما زبان ترکی تا قبل از شهریار، اگر تلاشهای همسایه شمال غربی را برای زبان-سازی فعلاً نادیده بگیریم، ثمرات قابلتوجهی نداشت. زبان درباری و زبان ادبی، فارسی بود و زبان علمی، عربی.
آنچه شهریار را قادر ساخت حیدربابا و سپس اشعار ترکی دیگری را با اوزان مختلف بسراید، همین انضمامی بودن زبان ترکی بود. زبان ترکی، زبانی است پراحساس و شورانگیز. اما این زبان، به آنچنان نقطهای نرسیده بود که بتوان گفت شاهکاری ارائه داده باشد و برای همه ترکزبانان آذربایجان -که به دلیل ایدئولوژی پانترکیسم در ترکیه از همزبانان خود جدا افتاده بودند- بتواند ریسمان ارتباط و اتحاد باشد. ما با شهریار بود که دریافتیم زبان ترکی چه امکاناتی برای فهم جزئیات زندگی دارد و چه حیرتآور میتواند شور و حرارت زندگی را وصف کند. پس هر چند امکانات زبان ترکی است که به شهریار مجال خلق میدهد، اما این شهریار است که زبان ترکی را به گفت میآورد و به آن فعلیت میبخشد.
شهریار است که محور ادبیات آذربایجان میشود. شهریار راهی پیدا میکند برای زیست شاعرانه زبان ترکی. مردم ترکزبان آذربایجان، شاید حتی بسیاری از ترکزبانان غرب ترکیه، میتوانند با شهریار خود را بیابند و دوباره تفسیر کنند. آنها میتوانند حکایت مرارتهای خود را با شعر بشنوند و معنای آنها را با شعر بفهمند. اگر شهریاری نبود، شعر نمیتوانست چنین امکاناتی را برملا کند و ما هیچگاه نمیدانستیم شعر ترکی میتواند چنین لطیف و زیبا و حزین، عالم ترکزبانهای معاصر را توصیف کند. پس همچنان که زبان ترکی امکان برای گفت شهریار فراهم میکند، شهریار نیز افقهای این زبان را فعلیت میبخشد و برای قومی که با این زبان زندگی میکنند، معانی را میسازد و راهها را باز میکند. بین زبان و شاعر در هر زبانی، گفتوشنودی برقرار است. شاعر، یعنی زبانآورِ خالقِ آثار برجسته، حدود زبان را بسط میدهد و این کار را نمیکند مگر با امکاناتی که خود زبان پیش روی او گذاشته است.
- شهریار و هویت ایرانیِ آذربایجان
هویت فرهنگی هر قومی، از دل زبان و با زبان آن قوم معنا مییابد. اگر شاعران بزرگ زبان فارسی نبودند، چنین نبود که فقط زبان فارسی به مثابه آنچه یک ابزار ارتباطی می پندارندش، خاصیت خود را از دست بدهد، بلکه حدود ایرانِ فرهنگی مبهم و نامفهوم باقی می ماند. شاعران بزرگ فارسی معنای ایرانی بودن را طرح و خلق کردند و هر یک به نحوی در بسط و قبض این معنا مؤثر بودند.
اقوام ایرانی در عصر تجدد و تزلزل روایتهای سنتی وحدتبخش، مواجه با ماجراهای ایدئولوژیک و از جمله ایدئولوژیهای ملیگرا یا قومگرا شدند. در این زمان، بخش عمدهای از اقوام ایرانی، از جمله ترکزبانهایی که دارای اشتراک زبانی با همسایه پانترک و همسایه کمونیست خود هستند، دچار پرسش از هویت خود میشوند. فقدان یک ایدئولوژی فراگیر و نیز فقدان روایت سنتی فراگیری برای وحدتبخشی به اقوام، مانع از شکلگیری هویتی ثباتبخش میشود. واقعیت این است که اقوام ترکزبان که قرنها عادت به مهاجرت داشتند، در هویت ایرانی، که هویتی سیال بود و منبسط، معنای بودن خود را مییافتند. اما این امروز شدنی نبود. هر چند شدنی نبود، اما گرههای هویتی مهم از جمله در مذهب و سابقه تاریخی اشتراک میهنی نمیتوانست راهی برای ترکزبانان ایران مستقل از هویت کلان ایران تعریف کند.
نقش شعر شهریار اینجا روشن میشود. شهریار نه شاعر سیاسی است و نه شاعر رومانتیک، نه پرچم تجدد در دست دارد و نه سنت. شهریار مجلایی است برای سرودن ماجرای آذربایجان. شعر شهریار و به ویژه حیدربابا، حکایت حدومرزهای فرهنگی ترکهای ایران است و نشانگر مصائب و بیقراری آنها. اما این شعر، بر خلاف کسانی مانند اخوان یا منزوی، توجه به کل مردم دارد و نه خواص و متفکران. شعر شهریار از وزن و سبک شعر فارسی کمک میگیرد و به این ترتیب شعر ترکی را ذاتاً گره میزند به شعر بزرگتر فارسی و در عین حال، ناآرامی و دلآشوبی ترکها را به زبان میآورد و در این به زبان آوردن به راهی چون طرح پرسشهای فلسفی نمیرسد، بلکه راه شهریار راه ساختن است بیشتر تا سوختن. او شعر را با ایدئولوژی هم اشتباه نمیگیرد و از شعر سیاست زده اجتناب میکند. به همین خاطر است که شهریار به تنهایی کار میکند که دهها شاعر و داستاننویس و منتقد ادبی کُردزبان نمیتوانند انجام دهند. شهریار با حیدربابا و با شعر ترکی، رؤیایی میسازد تا از قِبل آن، مردمان ترک ایران و چه بسا کل آذربایجانیهای جهان، همدلی و همزبانی بیابند و نیمهراهی برای با هم بودن و با هم ساختن در دل وطن بزرگتر، یعنی ایران فرهنگی بیابند.
رؤیای شهریار، از سویی گره خورده است به مقدرات ذاتاً ایرانی شده اقوام ترک و از سویی به حدود و مسائل فرهنگ ترکهای آذربایجان و از همین روست که این رؤیا ماندگار میشود و شاهکار؛ چرا که این رؤیای مشترک به قول خود شهریار:
قالیب شیرین یوخو کیمی یادمیدا
اثر قویوب روحومدا، هر زادیمدا