راقم این سطور، چند ماه پیش مطلب کوتاهی تحت عنوان «اصفهانی بودگی» به زبان طنز در شبکه های اجتماعی منتشر کرد. بازخورد مطلب بیش از آن بود که انتظار آن می رفت: بارها در شبکه های مختلف بازنشر شد، بسیاری از فرهیختگان اصفهانی تشکر کردند و برخی از اصفهانی ها هم عصبانی شدند و چیزهایی به من نسبت دادند. شاید یکی از دلایل بازنشر آن و نیز خوشحالی عده ای و ناراحتی و حتی عصبانیت عده ای دیگر، این بود که وجه «استعاری» مطلب مغفول واقع شده بود. آنجا من به عنوان کسی که زادگاهش اصفهان است و 15 سال در این شهر زندگی کرده است و تعداد زیادی دوستان و بستگان اصفهانی دارد، برداشت خودم را، برداشتی که پیش از این بارها با دوستان اصفهانی درباره آن صحبت کرده بودم، از شهر اصفهان به مثابه «یکی» از نمادهای خشکسالی فرهنگی-تاریخی کشور عرض کردم. اهمیت این مسأله اینجا بود که اصفهان شاید پیشانی فرهنگ ایرانی محسوب شود و به قول مولانا:
«خانقه چون این بود بازار عام چون بود خر گله و دیوان خام»
الغرض… من از سالها پیش شنیده بودم که در پژوهشهای انجام شده درباره سرمایه اجتماعی، یکی از بدترین شهرهای ایران، اصفهان است؛ اما فرصتی نداشتم تا این مسأله را پیگیری کنم. خوشبختانه امروز پیوندی به دست من رسید، (که البته بررسی صحت و سقم نهایی آن برعهده مخاطب باشد)، و در این پیوند به وبلاگی که مشاهده می کنید، به صراحت می بینید که یافته های جامعه شناسی با برداشت من از اصفهان، تلائم دارد. از بازگویی مطالب پیوند خودداری می کنم تا خودتان آن را بخوانید. دقت کنید که این مطالب مربوط به قبل از سال 84 است و اکنون این مسأله بی شک متفاوت است!
در این آمار مشاهده می کنید که «شهر اصفهان در بین مراکز استان، بدترین شهر از نظر سرمایه های اجتماعی است.» هر کسی در اصفهان زندگی کرده باشد می داند که حتی مردم روستاها و شهرهای کوچک متصل شده به اصفهان بزرگ هم گاهی سعی دارند خود را غیر-اصفهانی بنامند. گاهی اینجا و آنجا گفته ام که تبریز هم اصفهان ترک است. در این آمار تبریز بعد از اصفهان قرار دارد. (بی شک تبریزی های عزیز این یک بار را خوشحالند که از اصفهانی ها عقب بمانند!). نکته دیگر درباره شهر قم است که هنوز فرصت به دست نداده است تا درباره آن بنویسم. در این آمار، قم هم وضع مناسبی ندارد یعنی جایگاه 21. به نظر من اگر امروز قم مجدداً بررسی شود احتمال دارد بتواند جایگاههای پایین تری را به دست آورد!
این مسأله ای جدی است که باید البته در جایی بیش از یک یادداشت کوتاه به علل آن فکر کرد. اما به هر حال به نظر من توجه به اصل پرسش، یعنی میزان سرمایه های اجتماعی و به تعبیر بنده، «همبستگی اجتماعی» در کلان شهرها، مسأله ای است اولویت دار و مهم. جالب آن که شهرها و استان های کمتر توسعه یافته و به طور خاص استان سیستان و بلوچستان، بهترین مناطق از نظر سرمایه اجتماعی قلمداد شده اند.
حال سؤال اینجاست: کشوری که در سرمایه های اجتماعی این قدر پایین است و در همبستگی اجتماعی این چنین شکننده و ضعیف است، چگونه می تواند محلی باشد برای تخیلات فلسفی و سیاسی ما جهت یک اتوپیای مدرن یا یک اتوپیای اسلامی؟! آیا وقت آن نرسیده است که عینک خود را تغییر دهیم و بجای بسط شبه-علمی یا شبه-فلسفی تخیلات خود، به دنبال حل جدی مسائل باشیم؟ آیا بهتر نیست آرمانهای کلان، کمی دست و پای خود را در زندگی روزمره جمع کنند تا بتوانیم به اولی ترین مشکلاتی که در حال نابودی این کشور هستند بپردازیم؟ چه اتفاقی باید بیفتد تا بفهمیم دچار یک مشکل فراگیر و جدی اجتماعی هستیم؟
تکرار پیوندها: