یک دعوت

یک دعوت

اشاره: به مناسبت زلزله استان کرمانشاه، پیشنهادی را مطرح می کنم که امیدوارم با حسن نظر دوستان، خوانده شود و بکار آید.

من نمی دانم کشور ما اکنون بیشتر زلزله تجربه می کند یا ژاپن، ولی قطعاً این هست که کمتر کشوری در دنیا به اندازه ما از زلزله و سیل و بلایای مشابه آسیب می بیند. اگر بلایایی مانند تصادف و تروریسم و… را هم به آن اضافه کنید، می بینید که ما تقریباً به اندازه یک جنگ خانمان سوز و بزرگ، در حال تحمل تلفات انسانی و از جمله یتیم شدن بسیاری از کودکان هستیم. ظاهر امر این است که نهادهای حکومتی مانند کمیته امداد و بهزیستی و… متولی رسیدگی به این خانواده ها هستند. ولی گمان نمی کنم کسی باشد که نداند این نهادها حتی در کلانشهرها هم توانایی رسیدگی به این خانواده ها را ندارند و به همین خاطر است که مؤسسات خیریه رنگارنگی به ظاهر برای حل این معضلات پدید آمده اند. نیازی به یادآوری هست که این مؤسسات هم حتی در خود شهرهای بزرگ توانایی رسیدگی کامل به این خانواده ها را ندارند؟

این ماجرا غیر از بعد اقتصادی آن که همه می فهمند، بعد فراموش شده و تلخی هم دارد، بعدی که اگر به آن نپردازیم، سرنوشت خوبی برای ما رقم نخواهد خورد. کودکانی که والدین خود را از دست می دهند، دچار یک خلاء عاطفی جدی می شوند و این خلاء مانعی بزرگ برای تربیت پذیری و جامعه پذیری ایجاد می کند. برخی از ایشان می توانند زندگی نسبتاً جدیدی را با اقوامی که پذیرنده مسؤولیت سرپرستی آنها هستند، آغاز کنند. اما از بین رفتن ساختارهای سنتی و قومی در جامعه، همچنین شرایط سخت زندگی در شهرهای بزرگ و مسائل مشابه، باعث شده است احتمال قبول مسؤولیت این فرزندان توسط اقوام سخت شود.

در ماجراهایی مانند زلزله و سیل، اساساً گاهی اقوامی باقی نمی مانند که بخواهند تکفل فرزندان را بپذیرند. نتیجه این کار چیست؟ به پرورشگاه رفتن کودکان؟! نه این خوش بینانه ترین اتفاقی است که ممکن است رخ دهد، هر چند به اندازه کافی بد هست. در همان ساعات اولیه زلزله بم، یک کامیون «بچه» کشف شده بود که آنها را به مقصد کشورهای حاشیه خلیج فارس قاچاق می کردند. حتی اگر مبادی خروجی کشور را بتوانیم کنترل کنیم، در همین داخل کشورمان به اندازه کافی باندهای فحشاء و فروش اعضای بدن و گداپروری و… وجود دارند که برای ربودن فرزندان قربانیانی انگیزه پیدا کنند که به خوبی مراقبتی از آنها صورت نمی گیرد. این فرزندان کافی است سرپرست مناسبی نداشته باشند یا در فاجعه پیش آمده هنوز موفق نشده باشند ابعاد ماجرا را هضم کنند. در هر صورت، سرپرستهای صوری و ظاهری به مرور زمان فرزندان را خواهند فروخت یا کاری خواهند کرد که فرزندان خودشان گریز از خانه را ترجیح دهند.

راه حل چیست؟ در کشور ما و بسیاری از کشورهای دیگر دنیا، سنت حسنه ای برای پذیرش فرزند وجود داشت. فرزندخواندگی، به اشکال مختلف و توسط افراد مختلف رواج داشت. با فرزندخواندگی می توان تا حدی برخی از مافات را جبران کرد. شاید همیشه خانواده میزبان بهتر از خانواده اصلی نباشد، ولی به هر حال واقعیت این است که راهی جز فرزندخواندگی برای حفظ ارکان اجتماع وجود ندارد. کودکانی که به کودکان کار و فحشاء و…مبدل شوند، چه آینده ای را برای خود یا برای ما رقم خواهند زد؟

برای پذیرش فرزندخواندگی از کودکان غریبه به ویژه در بلایا و سوانح، نیازمند رفع دو مانع هستیم. واضح است که مانع اول بعد اقتصادی این امر است. مانع دوم، فرهنگی است و سخت بودن این که فرزند غریبه ای را در خانه و در کنار فرزندان خود بپذیریم و تربیت کنیم. گاهی حتی فرزند قربانیها، زبان تکلم متفاوتی هم دارد و والدین او چه بسا مذهب و فرهنگ متفاوتی داشته اند.

راه حل چیست؟ هم اکنون در کشور ما خیرین زیادی وجود دارند که به نهادهای مختلف یا به خود خانواده ها، مبالغی را برای کمک به ایتام پرداخت می کنند. از سوی دیگر، خانواده هایی هم هستند که صلاحیت تربیت یک فرزند غریبه را دارند و می توانند در صورت حل شدن مشکل اقتصادی، فرزندی را یا گاهی فرزندانی را متکفل شوند. بدیهی است که نمی توان از کسانی که به هیچ عنوان حاضر به قبول این مسؤولیت نیستند و یا حاضر هستند، اما از نظر مراجع ذی صلاح، صلاحیت این کار در آنها احراز نشده است، نمی توان انتظاری داشت. اما هستند خانواده های زیادی که هم صلاحیت تربیت فرزندان را دارند و هم اگر کمی با آنها صحبت کنیم و به یاد ایشان بیاوریم که در سرتاسر دنیا، از جمله در کشورهای اروپایی و آمریکایی، فرزندخواندگی، یک فرهنگ جاافتاده و یک وظیفه اجتماعی است که انسانها آن را پذیرفته اند تا ضمن جبران برخی از مشکلات این کودکان، خود ایشان نیز در آینده معضلات اجتماعی کمتری را متحمل شوند، و به یاد آوریم که نه تنها در جهان غربی که در سنت خود ما نیز فرزندخواندگی یک سنت دیرپا بوده است و برخی از شخصیتهای بزرگ تاریخی فرزندخوانده خانواده دیگری بوده اند و این امر در نزد اولیای دین هم پذیرفته شده و سفارش شده بوده است، آنگاه می توانیم مانع فرهنگی این امر را نیز تا حدی برطرف کنیم.

قدم بعدی نیاز است که دوستان متخصص حقوق بردارند تا ارتباط حقوقی مناسبی بین خیری که فرزند را از نظر اقتصادی تأمین می کند و خانواده ای که متکفل آن فرزند شده است برقرار شود و نحوه نظارت بر حسن عملکرد ایشان نیز تعیین گردد. طبعاً اگر به دنبال راه حل واقعی هستیم نباید این را به یک فرآیند طولانی تبدیل کنیم و باید صرفاً با استفاده از همین قوانین موجود و به شکل آیین نامه ای این پشتوانه حقوقی را نیز فراهم کنیم که هم خیر مطمئن باشد کمک او درست مصرف شده است و هم خانواده پذیرنده بتواند مطمئن باشد که حداقل تا مدتی کمک اقتصادی لازم را دریافت خواهند کرد.

تحقق این کار نیازمند ورود جدی چهره ها، فعالان اجتماعی و نویسندگان به این عرصه است تا هم درباره برطرف شدن موانع فرهنگی و اجتماعی و هم دریافت کمکهای اقتصادی، ابتکار عمل را در دست بگیرند.

زلزله و ولوله

زلزله و ولوله

این یادداشت به مناسبت زلزله سرپل ذهاب نوشته می شود که منجر به قربانی شدن بسیاری از هموطنان و تحمل خسارات مالی و جانی و روانی شد.

زلزله تأسف بار استان کرمانشاه، بار دیگر نشان داد در جامعه ای زندگی می کنیم که حواشی بر متن آن غلبه دارد و حتی در حادترین شرایط، نمی توانیم به تشخیص اولویتها و ضرورتها برسیم. اگر این مشکل در همه ما یک اندازه ظهور نداشته باشد، حداقل در تعداد قابل توجهی از مردم چنین شده است که هیچ داد و فریادی نمی تواند آنها را از خوابهای عمیقی که در آن به سر می برند بیدار کند. به چند نمونه این مسأله اشاره می کنم:
1- زلزله و رسانه: این بار هم تا زلزله آمد، مانند هر اتفاق مشابهی که طی این چند ساله رخ داده است، اولین اقدام رسانه ملی، انکار ابعاد واقعه و به زعم خود تلاش برای آرام کردن مردم بود. نه تنها صدا و سیما، بلکه به نظر می رسید همه رسانه ها، احتمالاً بخاطر دستوراتی که دریافت کرده اند، ابعاد فاجعه را گزارش نمی دهند و از همان سیاست نخ نمای قدیمی، یعنی بیان تدریجی استفاده می کنند. هدف از این سیاست این است که جامعه دچار تنش نشود و افراد سودجو بحران را تشدید نکنند. هدف البته خوب است، اما روش خوب نیست. هنگام بروز بحران باید تمامی مراکزی که نزدیک به بحران هستند، آگاه شوند. بسیاری از این مراکز با صرف مخابره یک دستور اقدام فوری انجام نمی دهند. اما اطلاع رسانی سریع و درخواست از نیروهای مردمی برای حضور، می تواند هم تحریض کننده دستگاههایی باشد که به کانون بحران نزدیک هستند و هم حتی کمک کننده به آنها. دقت کنید که اکثر قربانیان مربوط به همان ساعات اول بحران هستند و عاجل ترین تصمیم باید در همین زمان گرفته شود.در زمانی که مدیریت بحران واقعی وجود ندارد، بهترین کار درخواست کمک از مردم است. البته ممکن است این باعث حضور سودجویان شود. برای آن باید چاره اندیشی کرد، ولی این یکی را باید اصل دانست. انکار وقایع در رسانه های رسمی و بی اعتمادی به آنها، باعث شده است تا هر رطب و یابسی در شبکه های اجتماعی باورپذیر گردد.
2- زلزله و سیاست: ماجرای پلاسکو به دهان جناح حاکم شیرین آمد. در زمان فاجعه پلاسکو و در حالی که دستگاههای ذی ربط مشغول کمک به قربانیان بودند، دستگاه تبلیغاتی دولت، سنگین ترین حمله ممکن را به شهرداری سازماندهی کرد. علت موفقیت این حمله اینجاست که در هنگام رخ دادن اتفاقاتی از این دست، قلب ها شکسته می شود و عواطف جریحه دار است. در چنین شرایطی طلب دلیل و منطق و ارزیابی دعاوی به حداقل خود می رسد. در صورتی که با روانشناسی مخاطب بتوان مقصری برای این کار دست و پا کرد، می توان ضربه محکمی به او وارد ساخت.
شخص اول اجرایی کشور و معاون اول او، از اولین اقداماتی که برای کمک به قربانیان کردند، حمله به مسکن مهر بود. در حالی که بحران مهمی پیش آمده است و مدیریت بحران گیج و منگ دور خود می چرخد و تا ساعتهای متمادی هیچ کمکی به روستاهای ویران شده نمی رسد، دغدغه اول دستگاه تبلیغاتی دولت، حمله به مسکن مهر می شود.
شایعات، ویران شدن این خانه ها و کشته شدن بسیاری را می گوید. خود رئیس جمهور می گوید این مسکن خراب شده است ولی منزل مقابل آنها حتی شیشه اش نشکسته است(!!)… جناح اصولگرا هم وارد بازی می شود و برای این که از قافله عقب نماند ماجرای ویرانی بیمارستان را علم می کند که تازه به دست دولت افتتاح شده است و باعث کشته و زخمی شدن بسیاری شده است…
هر دو گروه دچار فراموش کردن اولویت هستند. مسکن مهر البته مسکن استانداردی نیست و این همان زمان تأسیس هم گفته شده بود. با این حال این مسکن فرو نریخته است و طبق ادعا دو نفر تلفات داشته است. ولی مسلماً هیچ یک از ما دوست نداریم جزو همان دو نفر بوده باشیم یا حتی جزو زخمی ها یا حتی کسانی که با چشم خودشان دیدند ناگهان دیوار بلوک فرو می ریزد و کل آن دکور از بین می رود. فرض کنیم فردا هم زلزله دیگری بیاید و مسکن مهرهای بیشتری واقعاً فرو بریزند و عده بیشتری جان ببازند. زمان بررسی این مساله، وسط بحران است؟! فهم این ماجرا سخت است یا صرفاً به اندکی انسانیت نیاز دارد؟ آیا دهها هزار هموطن قربانی شده در بم و رودبار هم مسکن مهر داشتند؟ سیاستهای توسعه ای که باعث میلیاردر شدن برخی و ثروتمند شدن ناگهانیِ بسیاری از طبقات متوسط کلانشهرها به ویژه تهران شد، چه دستاوردی برای مناطق محروم کشور داشته است؟
جناحهای سیاسی بجای بزکشی های جناحی، و وعده هایی که یکی وفا نکند، در هنگام چنین مصیبتهایی، باید اولویت اول خودشان را رسیدگی به حال عمومی قربانیان و رسیدگی به وضع آنها قرار بدهند و اولویت دوم را به برگرداندن زندگی عادی در آنجا با کمک امکانات سرمایه ای و حمایتهای روانی و معنوی از بازماندگان. بعید می دانم این مورد اخیر اصلاً جایی در مدیریت کشور داشته باشد و حال آنکه بسیار مهم و اساسی است.
3- زلزله و سلبریتی: مصیبتهای سیاست رسمی کشور اعم از رسانه ها و رقابتهای سیاسی برای خودنمایی و تخریب رقیب کم بود کهمصیبت دیگری به مدد شبکه های اجتماعی اضافه شده است، هرچند البته فارغ هم از دو تای قبلی نیست و اغلب به عنوان بازوی مخفی قدرت کار می کند. آنهم مصیبت ورود سلبریتی ها به این فضاست. بله البته این که سلبریتی هایی که می توانند باعث جذب سرمایه در چنین اوقاتی شوند، باید با قدرت وارد عرصه گردند. ولی سلبریتی ها و کلیه کمک های مردمی که قبلاً گفته شد بخش ضروری کمک رسانی هستند، تنها به عنوان بازوی امداد باید باشند و نه به عنوان متن اصلی امدادرسانی. ضمن این که اگر سلبریتی واقعاً به دنبال کمک است، بهتر است نتیجه گیریهای سیاسی را به بعد از بحران بسپارد و صداقت خودش را در عمل نشان دهد. اولاً باید در هنگام تجمیع این کمکها مطمئن باشیم که به دست نیازمندان خواهد رسید و دچار حیف و میل نمی شود؛ ثانیاً این که باید در هنگام توزیع وتخصیص صرفاً با مدیریت واحدی تخصیص داده شود وگرنه باز هم بر مشکلات خواهند افزود.
اما به نظر می رسد برخی سلبریتی های کمی سنگین تر مانند صادق زیباکلام این را فرصتی برای فروختن چرندیات خود می دانند. مطالبی که بطور طبیعی جز برای عوامفریبی به کاری نمی آید. سلبریتی های دیگر با حضور در محل زلزله و عکس گرفتن با سگهای خانگی خود، هایپر-عوامزدگی شبکه های اجتماعی را بسط و عمق می دهند…
وضعی که گرفتار آن هستیم، چند ضلعی معوجی است که از هر طرفش برویم جز حیرتمان نمی افزاید و آن هم همانا ناکارآمدی و بی هدفی و فشل بودن تو در توی نهادهای حکومتی و غیر حکومتی است. چیزی که بیش از همه در این زلزله ها باید ما را تکان می داد و نداده است، به خود آمدن و کمی تدبیر و همت به خرج دادن است نه ولوله های سخیف و ژاژخایی هایی سیاست زده.