اشاره: چند روزی که در شهرستان به سر میبردم، فرصتی پیدا شد تا علیرغم میل باطنی برنامههای مختلف تلویزیون را مشاهده کنم. از جمله مواردی که برای من برجسته شد، برنامههای شبکه کودک و نوجوان و به ویژه تولیدات داخلی بود. فرزند کوچک من بهطور غریزی تمایلی به مشاهده اغلب تولیدات داخلی ندارد و در مقابل، برخی انیمیشنهای خارجی را حاضر است هر روز چند بار مشاهده کند. قبل از این که همان استدلالهای قدیمی را درباره میزان سرمایه و امکانات خارج از کشور تکرار کنید، لطفاً دقت داشته باشید برخی از برنامههای مشهور انیمیشن قدیمی که هنوز هم در ایران و در سرتاسر جهان محبوبیت دارند، آثاری هستند که سالها پیش توسط کشورهای اروپای شرقی ساخته شده بودند. مسأله أسف بارِ برنامه کودک در ایران فقط محدود به فقدان حداقل جذابیت لازم در محصولات رسانهای نیست، بلکه همچنین مربوط به بیجهتی، بیفکری و بیمحتوایی شگفتآور آنها، آن هم در کشوری است که ادعا دارد صدا و سیما باید دانشگاه شود و شأنی تربیتی و … داشته باشد. در ادامه برای بررسی این موضوع، یادداشت کوتاهی را با ویرایش جدید تقدیم حضور میکنم.
نگارنده، دوران کودکی خود را، در سالهای آغازین انقلاب اسلامی، سپری کرد و طبعاً مانند بسیاری از دیگر کودکان شهرنشین، بخش عمدهای از زندگی خود را در آن ایام، صرف تماشای برنامههای تلویزیون مربوط به کودک و نوجوان کرده است. آنچه را از برنامههای آن زمان در یاد و خاطر من مانده است، میتوان در یک کلام خلاصه کرد: ژانرِ وحشت-برای-کودک؛ بله در واقع بسیاری از کودکان این مرز و بوم، اولین تجربهای که از تلویزیون جمهوری اسلامی داشتند، مثلاً با عروسکهای نتراشیده و نخراشیده ایرانی و نمایشهای بی سروته «محله برو بیا»، حتی برنامه نسبتاً قابل قبول «مدرسه موشها»، یا برنامههای فانتزی وارداتی ژاپنی (که بعضاً از جذابیتی هم برخوردار بودند) در مجموع برایشان، جز وحشتی نیفزود.
هر چند نمیتوان منکر بالا رفتن تجارب فنی بازیگران و عوامل فنی این برنامهها و بعدها ورود قویتر آنها به دیگر عرصهها شد، همچنین با واردات برنامههای بهتری از کشورهایی مانند ژاپن، دوره نوجوانی ما و کودکی دهه بعدی قابل تحمل تر شد، اما با این حال جای این پرسش همواره باقیست که مسؤولان رسانه ملی، چه دیدگاهی نسبت به برنامه کودک دارند و ما بهطور کلی از این که کودکان پای برنامههای صدا و سیما بنشینند چه انتظاری داریم؟ چرا در طی آن سالها مسؤولان برنامههای کودک هیچگاه یک سریال دنبالهدار مربوط به کودکان را به صورت کامل پخش نمیکردند؟ آیا از نظر آنها کودکان نمیتوانستند بفهمند که سریالهای پخششده به صورت نصفه و نیمه یا بدون پایان و بعضاً ترتیب مشخص پخش میشوند؟ کودکان و نوجوانان آن ایام، در مجموعِ این برخوردها، چه حس عمومی نسبت به برنامههای تلویزیونی پیدا میکردند؟
این نگاه که باید کودک را رها کرد تا صرفاً انرژی خود را تخلیه کند و سرگرم شود، اگر درباره بازیهای طبیعی و سنتی وجهی داشت، درباره برنامههای رادیویی-تلویزیونی قابل دفاع نیست. برنامههای تلویزیونی هرچند لازم است سرگرمکننده باشند، اما به هر حال چه بخواهیم و چه نخواهیم، سطح بالایی از تأثیرات را در رفتار و دیدگاههای کودکان ایجاد میکند. ما هیچگاه جدی به این تأثیرات نیندیشیدهایم.
از اواخر دوره کاری آقای لاریجانی، طرحهایی برای ایجاد ضوابط، معیارها و اهدافی در سازمان صدا و سیما آغاز شد. معالأسف از آن زمان تا کنون، آن نکات که البته حداکثر، ارزش روی کاغذ داشتند و چندان برای برنامهسازان راهشگایی نداشتند، مورد بیتوجهی بودهاند. امروز دیگر نخبگان فرهنگی کشورمان دریافتهاند که برنامههای کودک ساخته شده در جمهوری اسلامی یا محصولات تأمین برنامهای، نسبت چندانی با فرهنگ ایرانی ندارند و در بهترین حالت سرگرمکنندهاند و در بدترین حالت حتی نمیتواند کودکان را نیز سرگرم کند. این سرگرمکنندگی وقتی به شدت زیر سؤال میرود که کودکان قابلیت دسترسی به فیلمها و برنامههای خارجی را نیز داشته باشند. معمولاً در چنین شرایطی دیگر نباید خیلی به احتمال جذابیت برنامههای داخلی در قیاس با انواع خارجی فکر کرد.
چاره کار در چیست؟ آیا باید ضوابط و معیارها و اهداف بیشتری درست کرد؟ مگر نه این است که همین ضوابط مورد توجه کسی نیست؟ آیا باید به دنبال تغییرات مدیریتی بود تا افرادی پیدا شوند که به این ضوابط اعتقاد دارند؟ پرسش این جاست که آیا حتی برنامهسازان موفق و خوب هم به این ضوابط توجهی داشتهاند؟ آیا اصلاً بر اساس این ضوابط میتوان یک اثر هنری یا فنی را تولید کرد؟ آیا وقت آن نرسیده است تا دریابیم که فرآیند برنامهسازی بیشتر از آن که نیازمند ضوابط انتزاعی ما باشد، نیازمند یک سنت تکنیکی-هنری است؟
برنامه «فیتلیه» یکی از برنامههای به اصطلاح کودک و نوجوان بود که طرفداران قابلتوجهی هم به ویژه از بزرگسالان داشت. چیزی که از این برنامه در یاد ما و کودکانمان میماند، نه آموزشها و بایستههای کلیشهای آن است، بلکه تنها عامل جذابیت آن، یعنی مطرب بازیهای فیلمفارسی گونه ایست که خود قدیمیترین سنت فیلمسازی در کشور است.
پس باید پرسش را منتقل کرد به سنت برنامهسازی ما برای کودک، سنتی که به دلیل ترس از ممیزی معمولاً از نظر محتوایی به شدت خنثی و دقیقاً به دلیل همین نگاه محتوازده، از نظر فرم، به شدت غیربومی و برای کودک نامناسب است. دقت داشته باشیم که فرم برنامهسازی بومی، یک مسابقه تکنولوژیک نیست که طبق آن بگوییم مثلاً دیسنی لند همواره از ما جلوتر است و یا ژاپن چنان است و اروپا چنین. فرم برنامهسازی، اگر تحقق پیدا کند، از دل سنت و فرهنگ کشور تحقق پیدا میکند و قدرتمندترین انیمیشنهای ژاپنی و آمریکایی، در عین این که همواره مزیت نسبی خود را دارند، یارای مقاومت در برابر آن را ندارند. مثال آن برنامههای قوی کارتونی و عروسکی اروپای شرقی هستند که هنوز هم علیرغم گذر سالها به عنوان یکی از محبوب ترین برنامهها برای همه کودکان قلمداد میشوند.
برنامه کودک بومی، همان جایی است که کودک صدایی شبیه پدر، مادر، عمو و…خود را میشنود و به شکل طبیعی در پی آن است که از دل این واسطه تصویری یا صوتی تکنولوژیک، باز هم گرمای امنیت و شادی و آرامش خانواده را تجربه کند. این حداقل از برنامهسازی بومی، اگر درک شود و در ارتباط با سنت برنامهسازی از آن حمایت گردد، میتوان انتظار داشت تا کمکم برنامههایی ایرانی تر، حداقل در حد «علی کوچولو» هم از آن به دست آید.
امروزه کمابیش این اعتقاد جا افتاده است که سنت برنامهسازی کودک ما، آن توان اولیه خود را از دست داده است. در بسیاری از برنامههای کنونی تولید داخل، شخصیتها چنان آموزههای پیچیدهای را به ماجرای داستان منضم میکنند که حتی بزرگسالان هم به سختی آن را متوجه میشوند. فعلاً این بماند که اصلاً و برخلاف اکثر کشورهای صاحب سنت برنامهسازی، هنوز تکلیف مسائلی مانند خشونت، کشتن، دشمنی بین حیوانات، رابطه زن و مرد و… در این برنامهها مشخص نیست. مسأله استفاده ابزاری از کودکان در پیامهای بازرگانی هم که خود داستان مستقل دیگریست.
راه جبران چیست؟ باید دقت داشت که راه جبران در این شرایط از دل کاغذبازیهای نظری ما نمیگذرد. راه جبران این است که ببینیم کدام برنامه، مخاطب کودک را سر جای خود مینشاند، حداقل گاهی اوقات مانع از نگاه کردن چند باره لوحهای فیلم خارجی توسط او میشود و بالأخره وقتی به کلیت برنامه نگاه میکنیم، احساس نکنیم برای بچههای مریخی ساختهشده است و زبان و فرهنگِ «کودک» ایرانی در آن دیده شود.
هر عجلهای برای معقول یا دینی کردن برنامه کودک، آثار فاجعه باری را در پی خواهد داشت. در شرایطی که ما حتی همان سنت نحیف برنامهسازی کودک را نیز از دست دادهایم، اقدام اولیه باید تلاش برای احیا یا ایجاد یک سنت برنامهسازی باشد. این سنت، با اجتناب از هرگونه اقدام عجولانه، کافی است همان آموزشهای اولیه ویژه کودکان را بتواند در بستری خیالی و جذاب ارائه دهد. هر نوع تلاشی برای معناگرایی کودکانه، وقتی که بدیل بزرگسالانه آن هنوز به جایی نرسیده است، محکوم به شکست است. سنت برنامهسازی کودک باید بتواند زبان فارسی را خوب بشناسد، زبان مخاطب کودک را بشناسد، تصویرسازی فانتزی کودکانه را بداند، از توان رسانه برای هنجار سازی یک رفتار آگاه باشد؛ یک چنین سنتی، هر چند که در آغاز سنتی دینی و انقلابی قلمداد نشود، اما به مرور میتواند خود را اصلاح کند و عمق ببخشد، اما اگر «سورنا از تهِ گشاد» زده شود، دیگر سنتی و برنامهای نخواهد بود که بخواهیم درباره کم و کیف و سوگیری آن اظهارنظر کنیم. برنامهسازی کودک، برای مشغولیت صرف، فاجعه میآفریند –که آفریده است- اما برنامهسازی برای معقولیت کودکان نیز نشدنی است مگر با احترام به ذات این برنامهها که خیالی و کودکانه بودن آن است.
خیالی بودن، وجهی از انسان بودن ماست و هر چند امروزه بیشتر به معنای توهم بکار میرود، اما در اصل معنای نازلی ندارد. خیال، توانی در انسان است که با آن شعر میگوید و هنرورزی میکند. انسان با خیال رؤیاپردازی میکند و به بازی مشغول میشود. بنابراین هیچ ملازمهای بین خیالپردازی و تفریحات نازل نیست. کافیست برای آن حد قائل شویم و بدانیم که خیالپردازی، هر چند بزرگترین اشتغال کودکان است، اما قرار نیست به تلویزیون محدود شود. همین که تلویزیون بپذیرد صرفاً «بخشی» از تخیلات کودکان را سامان دهد و درست سامان دهد، وظیفه خود را انجام داده است و حال نوبت خانواده و مدرسه و… است که پاسخگوی بقیه نیازهای او باشند.
ما از تلویزیون میخواهیم تا سنتها و قصههای ایرانی را در فرم برنامهسازی خود هجو نکند. امروزه هجو، عادتی زشت و رایج در برنامهسازیهای ما شده است. در این عادت که فراتر از برنامههای کودک است، بسیاری از داستانها و ضربالمثلها و حتی برنامههای سینمایی و تلویزیونی قبلی، به بهانه خنداندن، تمسخر میشود. اما باید دقت داشت که ما هنوز آن ارتباط لازم با مواریث فرهنگی خود را نداریم که امروز بخواهیم از آن گذر کنیم. اگر در غرب یک افسانه مشهور در تلویزیون هجو میشود (مثلاً شنل قرمزی) ، همه کودکان درباره آن خواندهاند و شنیدهاند. اما در ایران امروز، کودکان ما ارتباطی با قصههای بومی خود ندارند و بسیاری از ایشان اصلاً اهل کتاب خواندن نمیشوند. چنان خندیدنی به این سنتها، حتی اگر چیزکی هم به کودکان بیاموزاند، خود حجاب بزرگی است برای پدر و مادری که بخواهند به فرزندان خود قصههای ایرانی بگویند. نباید انتظار داشت نسل آینده ما با این شرایط، هیچ بویی از فرهنگ خود ببرند. نباید از تلویزیون و رادیو خواست که جای همه چیز را بگیرند، بلکه باید از آنها خواست در حد مختصر، اگر میتوانند چیز خوبی را به خوبی بگویند و اگر نه، نگفتن یک چیز، بسیار بهتر است از بد گفتن آن.